شهید هادی


با ابراهیم رفتیم جلوی یکی از مغازه ها در ناصر خسرو ایستادیم. ابراهیم وارد مغازه شد و با اخلاق خوب همیشگی خودش، شروع به صحبت با صاحب مغازه کرد. من بیرون مغازه ایستاده بودم، اما میدیدم که ابراهیم با ادب صحبت میکند. بعد ابراهیم از مغازه بیرون آمد.

درطی مسیر پرسیدم: راستی اینجا چیکار داشتی؟

گفت: یه بنده خدایی دیروز اومد توی محل و می گفت: من شاگرد یه مغازه توی ناصر خسرو بودم. صاحبکار من، حق و حقوق من رو نمیده و من رو اخراج کرده. من هم آدرس مغازه را گرفتم و گفتم با صاحبکار شما صحبت میکنم.ان شاءالله که مشکل شما حل می شه.

گفتم: ابراهیم جون، تو هم بیکاری ها، ول کن بابا.

ابراهیم ادامه داد: آدم هر کاری از دستش برمیاد باید برای بندگان خدا انجام بده. من الان با همین صاحبکارش صحبت کردم. سعی کردم با اخلاق خوش با او برخورد کنم. الحمدالله خدا کمک کرد و مشکل این آقا حل شد.


*ابراهیم هادی*

یازهرا


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها